سلام حضرت دلبر

ساخت وبلاگ
دیروز سر شیفت خانم بد حجابی با کلاه  اومده بود  گفتیم خانم چادرسرت کن  چادر زد تو صورتمون  همکارمون  بهش گفت خانم چادر سرت کن نمیشه قانون  چادر دوباره پرت کرد رفت  رفتم دنبالش گفتم باید بازرسی بشید برگردید برگشت  دوباره چادر پرت کرد تو حیاط رفت همکارم رفت دنبالش بعد دوباره سرش کرد  الان می فهمم توی زندگیم خدا چقدر دوستم داره هر امتحانش برای رشد قوی بودن من بوده وقتی این اتفاق افتاد اگر سحر ۶ ماه پیشم بودم قطعا خودمو می باختم ناراحت بودم اما الان بابرخورده قاطعانه بهش گفتم قانونه  قانونه ...... مهدیه(سحر) حیدری سلام حضرت دلبر...
ما را در سایت سلام حضرت دلبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3amarrahbaramrey2 بازدید : 84 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 3:49

ازت خیلی چیزا یاد گرفتم  مهربان ترینی برای من  دلسوزترین برای من  بودنت برای زندگی من برکته  وقتی امسال دیدی تنها می رم کربلا با یه مشما دستی لباساتو ریختی توش همراه من اومدی  و چقدر خوش گذشت همسفر بودن باتو تو بهترینی هرموقع که شیمیاییت اوت می کنه نگرانتیم  که نکنه نباشی  بقوله مامان که می گه سحر خیلی دوستش دارم اگر نباشه منم نیستم  یا اون جایی که به مامان میگی  دور از جونت دور از جون هردوتاتون بعد از هزار سال قبر دوطبقه از بنیاد شهید گرفتم  که اون دنیا هم باهم باشیم  اینقدر خوبی که هرجا پا گذاشتی بهت احترام گذاشتن  برای همه قابل احترامی از اینکه شما پدرمی باعث افتخارمی صبح ها وقتی بیدار می شم می گی دخترکم سحر عزیزم بابایی بیدار شدی بیا باهم صحبان بخوریم می چسبه سلام حضرت دلبر...
ما را در سایت سلام حضرت دلبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3amarrahbaramrey2 بازدید : 94 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 3:49

قصه دوست داشتن شما زمانی شروع شد که مادرم از شما و مظلومیتتون به من گفت همیشه مادرم قصه چاه و شما رو برام تعریف می کرد برای همین ایوان نجف برای من جایی که ساعت ها میشنیم باشما درد دل می کنم  پدر آسمانی من  از شما خیلی چیزا آموختم  همین که انتخاب مرد زندگی من باشماس خوش بخت ترینم مهدیه(سحر) حیدری سلام حضرت دلبر...
ما را در سایت سلام حضرت دلبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3amarrahbaramrey2 بازدید : 86 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 3:49

دیشب دندان درد شدید داشتم با مسکن آروم شد بقوله فاطمه همون دندون معروف  آره همون دندون معروف که ۱۲ سالگی پرش کردم  و ۱۸ سالگی توش خالی شد و ۲۴سالگی هرموقع امتحان داشتم می رفتم زیر سرم  ۳۱ سالگی ورم کرد خیلی بد دنبال دکتر معروف می گشتم تا خوب درست کنه  ودیشب حسابی درد گرفت  صبر کردم  تا امروز سرکلاسام حسابییی درد گرفت  مامانم می گفت برگزار نکن تو درد داری  و برای روحیه دهی به من می خندی اما می رفت یه گوشه گریه می کرد از شدت درد مادرم با پدرم تماس گرفت گفت آب دسته بزار زمین سحر  دندون درد شدید گرفته بیا به دادش برس پدرم پشت در اتاقم بود ومنتظر تمام شدن کلاسم  کلاسام با شدت درد برگزار کردم به خودم افتخار کردم یه جورایی بیشتر عاشق شدم  چون با تمام درد برگزار کردم  کلاسام تمام شد  بابام به دنبالم راه افتادم  و چقدر خوبه پشته آدم یه مرد مثل پدر باشه رفتم دندون پزشکی از شدت درد رو پاهام بند نبودم  پدرم دوباره برگشت عکس دندونم بیاره  اما همین که هست مایه افتخارمه با دوآمپول دگزار و پیلیسلین اومدم خونه مامانم برام عدسی درست کرده بود ازشدت درد اشکم دراومده بود بالشمو گاز می گرفتم  بازم مامانم شوخی می کرد  میگفت سحر باردار بشی چکار می کنی مفاتیحشو دستش گرفت  شروع کرد به خوندن  داداشم اومد  ازشدت درد من رفت اتاقش  ناراحت بود  خسته بود  گرفته بود گفت بابا دوباره ببرش  خواهرم اومد با انرژی دید گریه می کنم  تا اومد منو برد  برد دوباره دکتر  و چقدر خدا رو شکر کردم  به وجود خانواده و چقدربه وجود تک تکشون افتخار می کنم  و الان آرومه  با اندک سلام حضرت دلبر...
ما را در سایت سلام حضرت دلبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3amarrahbaramrey2 بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 23:54

چند روزه، چند ماهه یا شایدم یک ساله! یک ساله عجیب سرگردون شدم. نمیدونم دارم بزرگ میشم ؟ یازیادی بزرگ شدم! بیشتر از سنم شاید:) به قول بزرگترا تجربه جای هیچ چیزی رو نمیگیره ولی یسری تجربه ها لذت زندگی رو میگیره از آدم! نمیدونم شایدم من آدمِ تحمل این اتفاقات نبودم ولی بزرگ شدم!!! زود بزرگ شدن خوبه ؟! الله اعلم ،من نمی‌دونم. من یه چیزی میدونم که برا کل زندگیم بسه: بالاسری میدونه داره چیکار میکنه! پس کاری جز توکل نمیشه کرد که میشه؟! مهدیه(سحر) حیدری سلام حضرت دلبر...
ما را در سایت سلام حضرت دلبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3amarrahbaramrey2 بازدید : 79 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 23:54

با خودم عهد کرده ام شاد باشم ؛ بیخیالِ قضاوت ها ... متمرکز می شوم روی داشته هایم ، به جای دشمنی ها ...... دوستانم را می بینم و شوقی که برای موفقیت و خوشبختی ام دارند . به موفقیت و شادی هایِ پیش رو و پشت سرم چشم می دوزم ، و میخندم ... از تهِ دلم می خندم ... ،  خدایی دارم که برایِ شادی و لبخندِ من ، همه جوره حمایتم می کند . به جایِ همه ، به خدایی تکیه می کنم که بی منت ، روزی ام می دهدو من باخودم عهد کرده ام شاد باشم و این  گامِ موفقیتِ من است ... مهدیه(سحر) حیدری سلام حضرت دلبر...
ما را در سایت سلام حضرت دلبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3amarrahbaramrey2 بازدید : 82 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 23:54